🔸قول مردانه
صدای اذان از رادیوی ماشین به گوش رسید، جوانی که در کنارم نشسته بود بلند شد به طرف راننده رفت و به اوگفت: آقای راننده لطف کنید نگه دارید تا نمازم را بخوانم.
راننده با بی تفاوتی گفت: برو بابا حالا کی نماز میخواند صبر کن ساعتی دیگر در قهوه خانه برای ناهار و نماز نگه میدارم.
جوان، ول کن نبود آن قدر اصرار کرد تا راننده ماشین را نگه داشت و او با آرامش دو رکعت نماز ظهرش را که شکسته هم بود خواند.وقتی سوار ماشین شد.
✨پرسیدم: چرا آنقدر به نماز اول وقت اهمیت می دهی؟
گفت: من به آقایی قول دادهام همیشه نمازم را اول وقت بخوانم.
گفتم: به چه کسی قول داده ای که اینقدر مهم است.
گفت: من در یکی از کشورهای اروپایی درس می خواندم. چند سالی بود که آنجا بودم محل سکونتم در یک بخش کوچک بود و تا شهری که دانشگاه در آن قرار داشت فاصله ی زیادی بود که با یک اتوبوس که هر روز از آن بخش به شهر میرفت من هم میرفتم.
برای فارغ التحصیل شدنم باید آخرین امتحانم را میدادم. پس از سالها رنج و سختی و تحمل غربت، خلاصه روز موعود فرا رسید درسهایم را خوب خوانده بودم. سوار اتوبوس شدم پس از چند دقیقه اتوبوس که پر از مسافر بود راه افتاد. نیمی از راه را آمده بودیم که یکباره اتوبوس خاموش شد. راننده پایین رفت و کاپوت ماشین را بالا زد.
مقداری موتور ماشین را دستکاری کرد اما ماشین روشن نشد. مسافران کنار جاده آمده بودند و من هم دلم برای امتحانم شور میزد و ناراحت بودم. چیز دیگری به امتحان نمانده بود.
وسیله ی نقلیهی دیگری هم از جاده عبور نمیکرد نمیدانستم چه کنم همهی تلاشهای چندسالهام به این امتحان بستگی داشت خیلی نگران بودم یکباره جرقهای در مغزم زد به یاد امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) افتادم. دلم شکست اشکم جاری شد با خودم گفتم: یا بقیه الله! اگر امروز کمک کنی به امتحانم برسم، قول میدهم تا آخر عمر نمازم را اول وقت بخوانم.
چند لحظهی بیشتر نگذشته بود که آقایی از دور نمایان شد و به سمت راننده آمد و با زبان فرانسوی به راننده گفت: چی شده؟
راننده گفت: نمی دانم هرکاری میکنم روشن نمیشود.
مقداری ماشین را دستکاری کرد و به راننده گفت: «استارت بزن» ماشین روشن شد همه خوشحال سوار ماشین شدند.من هم که عجله داشتم سوار ماشین شدم همین که اتوبوس میخواست راه بیفتد، همان آقا پا روی پلهی اول اتوبوس گذاشت مرا به اسم صدا زد و گفت: قولی که دادهای یادت نرود نماز اول وقت!
و به پشت اتوبوس رفت و من هرچه نگاه کردم دیگر او را ندیدم و تا دانشگاه، همین طور اشک میریختم.
📗پورسید آقایی، میرمهری، ص 344
〰️〰️🔸〰️〰️🔸〰️〰️🔸〰️〰️🔸〰️〰️
🤲 اَللَّـهُمَّ اَرِنيِ الطَّلْعَةَ الرَّشيدَةَ، وَ الْغُرَّةَ الْحَميدَةَ، وَ اكْحَلْ ناظِري بِنَظْرَة منِّي اِلَيْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَسَهِّلْ مَخْرَجَهُ،…
خدايا آن جمال با رشادت،و پيشاني ستوده را به من بنمايان، و به چشمم سرمه بکش با نگاهي از من به او (یعنی یک مرتبه هم شده حضرت را ببیننم)، و تعجیل کن در فرجش، و آسان کن خروج حضرت را،…
ثبت دیدگاه